Salesman

ساخت وبلاگ
چَمدونم وسط اتاقمه. کمد لباسام رو هم خالی کردم وسط اتاق. آهنگ های آلبوم جدید قمیشی پشت سر هم دارن پخش میشن. دامنِ مشکیِ کوتاهِ چین چین رو جلوی چشمام میگیرم. آه می کشم. می فرستمش ته کمد. کنار بقیه ی لباس ها. چی فکر می کردم و چی شد؟ دو سال پیش تصورش رو هم نمی کردم بعد از پایان درسم، در این نقطه باشم. ناشُکری نمی کنم، ولی به این اطمینان قلبی رسیدم که آدم از فردای خودش اصلا خبر نداره. مسیر سرنوشت چقدر راحت عوض  میشه. قمیشی می خونه و زَخمه به دل من میزنه. می خونه و اشک های من سرازیر می شن. می خونه و ... * آرزو از سیاوش قمیشی + روز سختی در پیش دارم. خیلی سخت. انرژی های مثبت تون رو از دور خواهانم... Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : امروزِتو,آرزوهاتو,آرزوهات, نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 159 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 20:12

همین الان که ظهر نشده هلاک شدم از خستگی و هر لحظه یادم میوفته ناخن گیر برنداشتم، نخ و سوزن برنداشتم، دمپایی یادم رفت و باز هم کلی وسیله وسط اتاقم هست که جا واسشون ندارم؛ مادرجان شکوهم هم ازون ور میگه: بنویس توی برگه زردچوبه، آویشن، فلفل، عدس، سویا، امم بده بقیه اش رو خودم بنویسم، بابات رو بفرستم بره بخره. برو از تو کابینت یه دونه پریل مونده برش دار. دستکش هات یادت نره بعد نگی دست هام بوی پیاز گرفت!  درست همین الان، به این فکر افتادم بیچاره دخترایی که میخوان برن خونه ی بخت! جهیزیه خریدن و از قلم ننداختن تک تک ملزومات چقدر پروسه ی سخت و حوصله سر بریه... + پدرجانم دیشب یک قابلمه و یک ماهی تابه ی کوچیک یک نفره واسم خریدن. رنگ ماهی تابه به طرز خیلی خوشگلی آبیِ پررنگه. با ذوق نشونم میدن و میگن: " چون استقلالی بودی واست این رنگی گرفتم! " درسته از سال های فوتبالی بودنم خیلی گذشته ولی میشه واسه چنین پدری نمُرد؟!  Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : استقلالی,استقلال, نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 159 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 20:12

واسه تاکسی دست تکون داد. تاکسی ایستاد. با خوش رویی با راننده سلام و احوال پرسی کرد. به خودم گفتم: یا با راننده آشناست یا رسم مردم شهر اینطوریه! نکنه منم باید احوال پرسی میکردم با راننده؟! زشت نبود فقط نشستم توی ماشین و گفتم اداره بیمه؟ -سلام! حال شما خوبه؟! خسته نباشین. با من بود مثل اینکه: سلام، ممنون. موتورش روشن شد. خیلی وقت ها منتظر جواب من هم نمی موند: مامان ها باید برن خرید، نه؟ به شوهرم گفتم برو فلان چیز رو بخر، بعد دیدم نمی تونه گفتم خودم میرم. نگاهش کردم. با ذوق و شوق حرف میزد.  -شما هم مادر خونه ای؟  -نه!  لبخند زد و با هیجان گفت: من مادر خونه ام. تازه هشت ماهه ازدواج کردم. شوهرم چهار تا بچه از زن قبلیش داره. بیچاره زنش ٤٢ ساله اش بود که رفت زیر خاک. این بار با دقت بیشتری بهش نگاه کردم. سی و پنج شیش ساله میزد. ابروهاش مرتب و تمیز بود. دندون های جلویی اش هم تمیز و سفید بودن، هرچند یکی دو تا از خلفی ها رو کشیده بود و موقع خندیدن توی ذوق میزد. مثل بچه ها معصوم و شاد بود. -شما چند تا بچه این؟ -اممم سه تا! -آخی... بچه هاش مثل پروانه دورم می گردن. خیلی دوستم دارن.  حس کردم زشته انقدر ساکتم: خب بهشون محبت می کنین و جای مادرشون رو گرفتین. سرش رو تکون داد: دانشجویی؟  مختصر جواب دادم: نه، کار می کنم اینجا.  -آها! منم توی بافندگی کار می کردم. حقوقم رو ندادن. چند سال کار کرده بودم. د Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : خوشبختی, نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 20:12

+ یعنی فقط دختری به اسم هوپ، می تونه خسته و کوفته و از  شهر محل کارش نرسیده با خواهرش بره بازار با هدف خرید مانتوی مشکی بلند که در محل طرحش توی چشم نباشه بین اون همه زن مذهبی چادری که به طور کامل صورتشون رو با چادر می پوشونن، ولی وقتی تقریبا بیهوش و آش و لاش می رسه خونه، توی پاکت خریدش مانتوی سِدری فوق بلند چشمک بزنه! ++ ساکنین کلان شهرها! انقدر غر نزین که شهرتون شلوغ و آلوده است، برین خدا رو شکر کنین. جایی که من رو فرستادن نه تنها چراغ راهنما نداره بلکه از یک تا چهار بعد از ظهر و از غروب تا طلوع آفتاب، پرنده توی شهر پر نمی زنه! یعنی ساعت ٦ بعدازظهر بری وسط خیابون وایسی بعد از یک ربع، شاااید یک ماشین از کنارت رد بشه و با افسوس واست سر تکون بده! +++  فکرشو بکن کلی صبر کنی که بعد از اون مُهر دل خوش کُنک اینترنی که فقط به درد غذا گرفتن از بیمارستان می خورد ولاغیر، مهر اصلیت رو بگیری تا تَق بزنی توی نسخه های مردم، بعد تا آماده میشه می بینی که نقطه های هوپ اصلا معلوم نیست و توی ذوقت بخوره! فرستادم از اول بسازن. ++++ آهان من یک چیزی با خداجانم بگم ولی شما گوش هاتون رو بگیرین: خداجونم؟! عزیزززم! درسته من گفتم از سبیل خوشم میاد ولی دلیل نمیشه هر چی بیمار میاد واسم، مردهای گنده ی سبیل راننده کامیونی با بوی فوق سیگاری باشن ها! جانم خدا؟ شما خدایی و من بنده ات و باید هر کاری می کنی بگم Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : خداروشکر,الحمدالله, نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 217 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 20:12

نشسته ام پشت میز سبز رنگم که خیلی خوشگل با یونیت و پرده ها هماهنگه و رَوِش کار اتوکِلاو ( دستگاهی که وسایل رو استریل می کنه) رو از توی دفترچه اش می خونم. در اتاقم رو بستم؛ ولی حواسم هست که نترسم چون به ندرت پیش میاد بیماری در بزنه و اکثرا یهویی می پرن داخل! صدای آشنا و خش دار مَردی از بیرون میاد. یکم فکر می کنم. کیه صاحب این صدا؟ از جا می پرم! مقنعه ام رو مرتب می کنم. در رو باز می کنم و میرم بیرون. ولی خبری از رئیس دانشکده و هیئت همراهش نیست. پس صدای کی بود؟! آقای میم سینی چایی به دست جلوم می ایسته و میگه: چایی نمی خواین خانم دکتر؟! خندم می گیره. صدای آقای میم بوده نه رئیس دانشکده مون. آخه اون میاد اینجا چیکار؟ اوایل کاره و مردم هنوز نمی دونن مرکز دندونپزشک داره. تا وقتی که برم توی مدرسه ها و بچه ها رو که گروه هدف ما هستن، معاینه کنم و نوبت بدم بهشون، احتمالا زمان های زیادی سرم خلوته! اولین روزی که وارد اتاق دندونپزشک شدم، از کثیفی و به هم ریختگیش جا خوردم. مونیکای درونم ( شخصیت سریال فرندز) فعال شد. با کمک همین آقای میم که پی بردم خیلی تنبله و باید هزار بار بهش بگم تا یه کاری رو انجام بده، تمام کشوها رو ریختم بیرون و مرتب کردم. کلی کمبود وسایل داشتیم که سفارش دادم تا بیارن. سخته که دستیار ندارم و فقط یه تمیزکار( اونم از زیر کار در رو!) بهم دادن. ولی درستش می کنم. به قول دوستم ما آ Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 20:12

همخونه ام، که یک پزشکه، قفل در ورودی رو باز کرد و از همون دمِ در بلند و پشت سر هم  گفت: هــوپ! هوپ! بیداری؟ بریم؟! من؟ آماده بودم؟ حاشا و کلّا! توی اتاقم، خواااب بودم. با ترس بیدار شدم و سیخ نشستم. اومدم بگم چه عجب زود اومدی بریم، که چشمم به ساعت افتاد. ٧:٥١ !! من ساعت ٨ باید انگشت میزدم توی مرکز! برای بار  n اُم به جای اِی اِم( a.m)، با ساعت پی ام (p.m) هشدارم رو تنظیم کرده بودم مثل اینکه! یعنی اگر کسی بیدارم نمی کرد تا ساعت هفت شب خواب بودم!  [ تپانچه اش را برداشته و در دهان خود می گذارد]  اونایی که من رو از نزدیک می شناسن، می دونن که صبح ها تا بیاد مُخم لود بشه و صبحانه بخورم و آماده بشم، حداقل یک ساعت طول می کشه. بعد تصور کنین چقدر واسم سخت بود که سریع مسواک بزنم، لباسم رو عوض کنم، لقمه بگیرم و ساعت هشت و پنج دقیقه آماده دم در باشم و به دوست پزشکم که کفش هاش رو واکس می زد، بگم: چقدر معطل میکنی، خجالت بکش! ( پررو هم اصلا نیستم!) خدایی نمی خوام غر بزنم ولی بخاطر خراب بودن یونیت مرکز شهر ١ و این که نمیشه ترمیم انجام داد باهاش، کت و کول نمونده واسم از بس دندون کشیدم. به طوری که انقدر دستم خسته میشه که حال تایپ ندارم اکثرا و توی چت ها وویس میدم! ( البته که سعادتی نصیب بقیه میشه با شنیدن صدای من ولی خب! :دی ) کاش می شد پست ها رو هم صوتی منتشر کرد. :-/ Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : کُمپرسور, نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 152 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 20:12

اگه یک روز مخترع عینک آفتابی رو پیدا کنم، میرم جلو و دست هاش رو می بوسم؛ نه به خاطر اینکه محافظی برای چشم ها در برابر آفتاب ایجاد کرده، نه! بلکه واسه ی اینکه با این اختراعش، باعث شد امروز  بدون اینکه مامانم رو بترسونم از چشم های مُتورمم، سریع وارد اتاقم بشم. این نیز بگذرد، قوی باش هوپ جانم... * ترس از سامان جلیلی Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 20:12

١- "خانم دکتر قول می دم از این به بعد مسواک بزنم. یعنی ما تُرک ها سَرِمون بره، قولمون نمیره. ١٥ سال پیش به یکی قول دادم سیگار نکشم، دیگه نکشیدم. الان در این لحظه به شما قول میدم که تمام دندون هام رو درست کنم و مسواک بزنم. قول مردونه! " در حالیکه خنده ام گرفته، به مرد درشت هیکلِ زیر دستم میگم: باز کنین دهانتون رو... آهان... از بینی نفس بکشین... خوبه! الحاقیه! : امروز دوباره اومده بود. بهش میگم آقای لام به قولتون عمل کردین از دیروز تا حالا؟ میگه: بله خانم دکتر. البته مسواک نداشتم خودم. مسواک خانومم رو برداشتم زدم. الان دندونام تمیزه تمیزه!  دیده بودم توی زن و شوهرها: بشقاب مشترک، لیوان مشترک و این طور رمانتیک بازیا، ولی آخه مسواک مشترک؟!! ما هیچ... ما نگاه... ٢- ببینین عِجقول های من! در مورد وضعیت سبیل های آقایونی که میان دندونپزشکی قبلا صحبت کردم واستون که سبیل دسته کتری میذارن و باید با چنگال کنار بزنم انبوه سبیل هاشون رو تا بتونم کار بکنم. این بار میخوام در مورد سبیل های خانم ها صحبت کنم. بله درست شنیدین! سبیل خانم ها. عزیزانم! آیا می دانستید وقتی دندانپزشکتان نور یونیت را بر روی دهان مبارکتان می افکند، تک تک سبیل های درآمده تان برق می زند و از طرفی به شدت حواس دندانپزشکتان را پرت می کند که آیا چه شده که این جنگل انبوه ایجاد شده؟! نتایج اخلاقی این پُست:  ١- به قول خود وفادار با Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : الحاقیه, نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 153 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 20:12